عقل افسرده

سفسطه با دیازپام ۱۰

عقل افسرده

سفسطه با دیازپام ۱۰

غر زدن با طعم فلسفه

«من با نظر تو مخالفم اما حاضرم جانم را فدا کنم تا تو بتوانی حرفت را بزنی!»
ولتر

 

1

نمی‌دانم کی قرار است کمی قدرت تحملمان را بالا ببریم. نمی‌خواستم دومین پست وبلاگم باز هم غر زدن باشد، ولی فکر کنم دارد می شود.

با این‌که در پست اول توضیح داده بودم که مشی این وبلاگ چگونه است ولی باز هم نامه‌هایی از طرف "ساسان" ، "مهرداد"، "یک دیوانه"، "فوتبالیست" ، "امیرعلی" و... به صندوق پستی وبلاگ ارسال شد که حاوی مقادیر قابل توجهی پند و اندرز بود! (حالا این دوستان، با این سرعت، از کجا به وبلاگ من لینک شده بودند را نمی دانم.) 

نمی­خواهم فکر کنید دلیل نوشتن این پست، همین چند نامه­ای است که از این دوستان دریافت کرده­ام. شاید بهتر است این گونه فکر کنیم که این نامه­ها بهانه­ای شد برای یک درددل قدیمی. یک درددل به­جامانده از روزهایی که در وبلاگ قبلی­ام می­نوشتم و کامنت­هایی را در وبلاگ خود و دوستانم می­دیدم که باعث می­شد احساس جهان سومی بودن تمام وجودم را فراگیرد.

 

2  

می­دانیم که عقل مدرن، که با دکارت معنا می­یابد، یک عقل سوژه­محور است. در تفکر مدرنیته، سوژه خودمختار و خودبنیاد است و این­گونه است که مدرنیته با فردیت گره خورده است. مبنای تنظیم روابط اجتماعی در جوامع مدرن، هویت فردی است نه هویت جمعی و فضاهای شخصی و اختصاصی، از دفترچه­ی خاطرات گرفته تا وبلاگ، همه و همه راهی است به سوی تحقق این فردیت مدرن. 

می­خواهم بگویم که اینجا وبلاگ "من" است. تأکیدم روی "من" به این دلیل است که "من" تعیین می­کنم اینجا چه­چیزی بنویسم و چه­چیزی ننویسم. "من" هستم که می­اندیشم و حاصل اندیشیدنم را مکتوب می­کنم و آن را دلیلی برای بودن خود قرار می­دهم. در اینجا، در این فضای مجازی، "من" می­خواهم واقعی باشم.  می­خواهم باور کنم که وبلاگ به­عنوان یک رسانه­ی مدرن در یک فضای مجازی، درپی آفرینش یک "من" واقعی است نه یک "من" مجازی. می­خواهم به خودم حق بدهم که یک "فرد" مدرن باشم. می­خواهم تمرین کنم که به "فردیت" احترام بگذارم.  

 

 3

 یک پاراگراف هم برای دوستان متدین موعظه‌گر: 

دوست من! 

"من" اگر می­خواست مثل "تو" بشود، وبلاگ نمی­نوشت، می­رفت حرفش را در رسانه­ی میلی تحویل ملت می­داد یا در صفوف به هم­پیوسته ی نماز جمعه و راهپیمایی فردا گلوی خودش را جر می­داد و مرگ بر آمریکا می‌گفت. برای "من" ازشأن و ادب و نزاکت و شرم و حیا و فرهنگ و خواهر و مادر و دموکراسی و آزادی بیان و اندیشه و حق و دین و آخرت و شر و ورهایی از این دست سخن نگو. "من" همین است که می‌بینید. بدون سانسور و ممیزی. بدون محدوده و ملاحظه. بدون خط قرمز و بدون اعتقادی به خط قرمز.